قصه های من و همسری
صبا اکثرا سیام ساعت 6 میره بیرون و کارای بانکیش و انجام میده و وقتی میاد همه جای بدنش یخ میکنه و میچسبه به من که گرمش کنم و منم اون موقع ها دستم و میکشم رو بدنش و کلا گرمام و بهش منتقل میکنم و کلی هم بوس یعنی این کاااااار هر روز طی میشه و دیگه عادت شده که اگه خدا نکرده یه روز من این کارو نکنم سیمک فک میکنه که یادم رفتتش امروز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم همسری سر جاش نیست و خوابیدم بعد وقتی اومد تو اتاق بیدار شدم و مراحل یکی یکی طی شد تا همسری گرم شه ولی برعکس هر روز دیدم خودش گرمه و ولی من طبق عادت بازم میخواستم گرمش کنم بعد که گرم شد خوابیدم و دوباره بعد از یک ساعت همسری و دیدم دوباره اومد تو اتاق و ب...
نویسنده :
رها
14:44